در ادامه قسمت قبل بخوانید…
نیروی تعمیم
ذهن ما به طور خودکار اطلاعات مشابه را به هم تعمیم می دهد و توانایی خاصی دارد برای اینکه تجربیاتی از محیط بیرون که دارای ویژگی ها،مشخصات و خصوصیات یکسانی می باشند را در محیط درون ذهن به هم مربوط کند.تجربه کودک را به یاد آورید که چگونه با مشاهده اولین تجربه ناگوار از یک سگ به تمام سگ ها به چشم یک تهدید نگاه میکند.
برای کودک امکان داشتن هر نوع تجربه دیگری با توجه به خاطره ذهنی اش از سگ مشکل است.برای کمک به درک بیشتر،این فرآیند را به قسمت های کوچک تر میشکنم و گام به گام به سمت آنچه رخ می دهد پیش می روم درک این فرایند نقش مهمی را در موفقیت شما به عنوان یک معامله گر بازی میکند.در ابتدا بگذارید به سراغ بنیان ها برویم.یک انرژی ساخت یافته در درون کودک وجود دارد که نمایانگر تجربه اول او با سگ است و یک انرژی هم بیرون کودک وجود دارد که خود را به شکل سگی که می خواهد دوستانه با کودک بازی کند،نشان میدهد.هردو انرژی پتانسیل لازم را برای تاثیر بر روی حواس کودک دارند و در نتیجه شرایط متفاوتی را برای تجربه او فراهم میکنند.انرژی خارجی(یا همان سگ)پتانسیل لازم را دارد برای اینکه به نحوی روی کودک تاثیر بگذارد که لذت ببرد و احساس شادی کند.سگ مشخصه های رفتاری بسیاری مثل بازی دوستی و حتی عشق را نشان می دهد.اما در نظر داشته باشید که کودک هنوز آنها را با سگ تجربه نکرده است بنابراین از دیدگاه او وجود ندارند یا به طور کل این خصیصه های سگ نامرئی هستند.مثل نمودار قیمت که قبلا راجع به آن صحبت کردم،کودک هنوز قادر به دریافت آنچه که راجع به آن نیاموخته نیست،مگر اینکه در حالتی از ذهن باشد که آماده یادگیری باشد.
انرژی درونی هم بر روی چشم و گوش کودک به نحوی عمل می کند که او احساس ترس بکند.بنابراین به سهم خود ایجاد رنج ترس و حتی وحشت می کند.با این توصیفات،گویی کودک دو انتخاب بین تجربه تفریح و ترس دارد،اما موضوع در واقع دو انتخاب با پتانسیل یکسان نیست.از دو مکانی که در این لحظه وجود دارد،او بدون شک درد و ترس را تجربه می کند.این پیش بینی به چند دلیل درست است.اول اینکه همان طوری که قبلا گفتم ذهن ما به طور خودکار اطلاعات شبیه به هم را به هم مربوط میکند.آن سگی که در محیط بیرون وجود دارد کاملا شبیه سگی به نظر می رسد که در محیط درونی خود دارد.چیزی که می دانیم این است که:اگر سگ دوم که برای برقراری ارتباط به کودک نزدیک شود همان حس سگ اول را در چشم و گوش او ایجاد می کند و ذهن او سریع این دو سگ را به هم ربط می دهد.
این ارتباط به صورت منظم باعث آزاد شدن انرژی منفی در ذهن کودک می شود و باعث می شود تا حس بدبینی بر او غلبه کند.درجه این ناراحتی به میزان شوک عاطفی وارد در اولین برخورد او برمیگردد.روانشناسان آنچه پس از این اتفاق می افتد را فرافکنی مینامند و من آن را تعمیم آنی توسط ذهن می نامم،که باعث می شود احساس ترس خیلی واقعی و غیرقابل اجتناب و قطعی به نظر برسد.بدن کودک اکنون با انرژی منفی پر شده است.
در همان زمان او از طریق حواس خود با سگ در ارتباط است.سپس ذهن او تجربه قبلی اش را که همراه با درد و رنج بوده به این احساس ربط می دهدبه طوری که کودک فکر می کند این ترس ناشی از همین تجربه اوست.به عبارتی کودک خود این حس ترس را به سگ مربوط می کندو این حس در یک انعکاس دوباره به خود او باز میگردد،در نتیجه او احساس تهدید،رنج و خطر میکند.این فرآیند باعث می شود که سگ دوم هم با وجود اینکه اطلاعات متفاوتی را به کودک منتقل کرده بود از لحاظ خصوصیات و ویژگی ها شبیه سگ اول به نظر برسد.
از آنجایی که هردوسگ په آن که در ذهن کودک است و چه آنکه در محیط خارج است یک احساس را در او ایجاد کرده اند تقریبا غیرممکن است که کودک بتواند بین آنها تفاوتی قائل شود.بنابراین به جای نزدیک شدن به سگ و آموختن چیزهای جدید درباره سگها،فقط ترس و تهدید را تجربه میکند.در مورد این موضوع کمی فکر کنید چه چیزی در این فرآیند وجود دارد که برای کودک تعیین می کند که تجربه او از این وضعیت مطلق و غیر قابل اجتناب نیست؟مسلم است که ترس و رنجی که تجربه می کند واقعیت های مطلقی هستند.
ادامه مطلب را در قسمت بعد بخوانید….