در ادامه پست قبل بخوانید….
وقتی هم که می خواهد هوشمندانه تر عمل کند ،سعی می کند تا جایی که می تواند درباره بازار بیاموزد.خیلی منطقی است که با خود فکر کند که وقتی چیزی راجع به بازار نمی دانست و از آن پول به دست می آورد پس حالا که اندکی می داند دیگر هیچ ضرری را تجربه نخواهد کرد.اما مشکل بزرگ اینجاست که تنها اندکی از معامله گران در نهایت از حقیقت مساله آگاه می شوند.آموختن درباره بازار خوب است و به خودی خودد مشکلی ایجاد نمیکند .دلیل آموختن است که مهم است.
همان طور که اشاره کردم یک تغییر ناگهانی از خوشحالی به غم معمولا یک شوک روانشناختی ایجاد می کند .تنها اندکی از مردم هستند که آموخته اند این نوع تجربیات را به طرز مسالمت آمیزی حل و فصل کنند.
روشهایی وجود دارند ولی اکثرا ناشناخته هستند.پاسخ طبیعی بیشتر مردم به ویژه کسانی که در حرفه معامله گری مشغول هستند، انتقام است.برای معامله گران انتقام به این معنی است که با بازار مقابله کنند و تنها راه مبارزه با بازار هم این است که راجع بهآن بیشتر بدانند.به عبارت دیگر تنها دلیل ریشه ای برای معامله گر تازه کار این است که باید هرچه بیشتر در مورد بازار بداند تا بر آن غلبه کند و به خودش و بازار ثابت کند که می تواند ومهم تر از اینکه اجازه ندهد بازار دوباره به او ضربه بزند.او به جای اینکه شیوه تفکر خود در مورد بازار را به نحوی تغییر دهد که بتواند به یک شیوه منظم در مورد آن دست یابد،مرتبا دنبال روشی است که از رنج اشتباه کردن دور شود که در واقع چیزی جز از دست دادن دیدگاه بی طرفانه نسبت به بازار نمی باشد.او به محض اینکه این فرض را می گذارد که دانش بیشتر در مورد بازار از شکستن جلوگیری کرده و می تواند روحیه انتقام او را اغنا کند،سرنوشت خود را با شکست پیوند داده است.
و در واقع مساله را برای خود به موضوعی لاینحل بدل کرده است.
او یاد میگیرد که چگونه الگوهای بازار را شناسایی و تحلیل کند و برای اینکار بسیار با انگیزه است،زیرا فکر می کند هرچه بیشتر بداند ،بیشتر موفق خواهد شد.در نتیجه وارد سفر پرماجرای یادگیری می شود.خطوط روند،الگوهای نمودارها،خطوط حمایت و مقاومت،نمودارهای شمعی،خطوط خط و نقطه،موجهای الیوت،بازگشت های فیبوناچی،اسیلاتورها و بسیاری از تکنیک های دیگر که حتی شمردن آنها هم وقت زیادی می طلبد را یاد میگیرد.
عجیب است که هرچه دانش او افزایش می یابد،مشکلاتش هم در معامله گری بیشتر می شود.بیشتر اوقات در انجام معامله درنگ می کند و با وجود تمام نشانه های آشکار وارد معامله نمی شود.
او آنچه را که باید انجام داده است_آموخته است_ولی تنها نتیجه اش این بوده که بفهمد هرچه بیشتر آموخته کمتر از آن سود برده است.نفس یادگیری بد نیست ولی دلیل او برای یادگیری دلیل درستی نبوده است.
اگر قصد او از معامله کردن اثبات چیزی باشد،قادر نخواهد بود به طور موثر معامله کند.اگر حتما باید برنده باشید،اگر الزاما باید درست حدس زده باشید و اگر تحمل شکست و اشتباه را ندارید،این افکار موجب می شوند که قسمتی از اطلاعات بازار را دردناک توصیف کنید.
ادامه را در پست بعد بخوانید….